یادداشت های مشترک

قصه عاشقی

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۳۶ ب.ظ



دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت 
زندگی بعد تو برهیچ کس  آسان نگرفت 
چشمم افتاد  به چشم تو،ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من 
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت
هر چه در تجربه عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
 قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت
  • گل مریم

نظرات  (۱)

به به ؛

خیلی قشنگ بود

مثل ... گل مریم ...

*-:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی