یادداشت های مشترک

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

 




این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است من اما نگرانم


در فکر تو بستم چمدان را همین فکر

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم


چیزی که میان تو و من نیست غریبی است

صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟

 


  • گل مریم


به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت

دلی که کرده هوای کرشمه‌های صدایت

ترا ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی

برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت

تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست

نمی‌کنم اگر ای دوست، سهل و زود ، رهایت

گره به کار من افتاده است از غم غربت

کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟

  • گل مریم


  • شهریار
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • شهریار