فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود
وقتی تو نیستی ...
شادی کلام نامفهومی ست !
و " دوستت می دارم " رازی ست ،
که در میان حنجره ام دق میکند !
و مـــَـن چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت وآیینه و هوا ،
به تو معتادند ...
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام، امّا گله ای از تو ندارم
تو کجایی؟
شده ام باز هوایی
چه شود جمعه ی این هفته بیایی؟
به جمالت....به جلالت....دل مارا بربایی...